اما چه لحظات سخت و سختی را پشت سر می گذاشت که حادثه (منا) اتفاق افتاد و فرزندش ناپدید شد. من در کنارش بودم و هر لحظه خبر می رسید و آن لحظات چقدر سخت گذشت. با شنیدن خبر شهادت این کودک ، ماتم زده گریه کرد و زبان خود را به شکرانه خدا باز کرد.
و وقتی بر پیکر فرزند شهیدش در بارگاه مقدس حضرت اباعبدالله (ع) در کربلا نماز خواند ، احساس کردم روح او از بدنش آزاد می شود ، اما او با پیروی از جد خود ، فرمانروای شهدا ، پای او غمگین بود. او با چشمانی اشکبار دعا کرد و ما با دو اشک برای او گریه کردیم.
و از آن زمان ، سپردن پیکر فرزند شهیدش به سرزمین وادی السلام ، و قرار دادن او در سرزمین عشق و حماسه حماسی ، و در سرزمین قلبها در پناه امیرالم Muمنین و نیاکان پاک خود ، او در خود احساس آرامش می کرد و لب های خود را باز نمی کرد مگر در ستایش خدا.
و امروز که ناگهان قلب ما در تابستان و آسمان روح بزرگش از کفر پر شد ، او به سوی اجداد پاک خود و خداوند مهربان شتافت تا در آستانه بهشت به فرزند شهیدش سلام برساند.
بله ، او برای پرواز و بهشتی شدن یک دقیقه تردید نکرد و کل این جریان و رویداد چند دقیقه بیشتر طول نکشید که ماسک را روشن کرد و بقیه جهان را بر فانی ترجیح داد.
بله ، او به سوی خداوند مهربان صعود کرد و من شک ندارم که او زندگی خوب خود را پس از هفتاد و پنج سال زندگی پاک و تابناک در دنیایی از فانیان آغاز کرد.
و امروز من او را نیم قرن به یاد دارم. خدا از او جز خوب چیزی نمی داند. درود بر او.