فرح پهلوی به روایت مادرش/ فریده دیبا: مایل بودم فرزندم پسر باشد / او حتی یک بار هم با من درباره‌ی پدرش حرفی نمی‌زد

به گزارش خبرگزاری خبر روزانه، روز دوشنبه ۲۱ آنلاین ۱۳۵۴ روزنامه‌ی اطلاعات در صفحه‌ی ششم خود مطلبی را از زبان فریده دیبا مادر فرح پهلوی با عنوان «دخترم فرح» منتشر کرد که در آن به طور خلاصه از تولد تا ازدواج فرح را روایت کرده بود. بخش‌هایی از این مطلب به این شرح بود:

فرح پهلوی به روایت مادرش/ فریده دیبا: مایل بودم فرزندم پسر باشد / او حتی یک بار هم با من درباره‌ی پدرش حرفی نمی‌زد

درست به خاطر دارم بیست‌ودوم مهرماه ۱۳۱۷ مصادف با روز جمعه بود. مرا برای وضع حمل به بیمارستان آمریکایی تهران بردند. ساعت ده و نیم بعدازظهر بود که دخترم فرح به دنیا آمد. قبل از تولد او مایل بودم که فرزندم پسر باشد بستگان و دوستانم پیش‌بینی می‌کردند که پسر به دنیا خواهم آورد ولی برعکس پیش‌بینی اطرافیان و میل باطنی من نوزاد دختر بود.

دکتر «کلداول» پزشک بیمارستان احساس کرده بود که من در انتظار پسر بودم و شاید آثاری از نارضایتی در قیافه‌ی من دیده بود که گفت: «شما دختر نزاییده‌اید که زیاد خوشحال نیستید! شما یک فرشته به دنیا آورده‌اید و باید خیلی خوشحال باشید.» اندک‌اندک احساس تازه‌ای در من بیدار شد، احساسی آمیخته با عشق و محبت، احساس مهرآمیزی که هر مادری به فرزندش دارد. قبلا تصمیم گرفته بودیم ک اسم نوزاد را اگر پسر باشد «فرخ» و اگر دختر باشد «فرح» بگذاریم و اکنون که دختر به دنیا آمده بود فرح مظهر آرزوهای من به شمار می‌رفت و امید و شوق زندگی را در دلم برمی‌انگیخت.

در کودکستان و دبستان

هنگامی که دخترم به سن پنج‌سالگی رسید به کودکستان رفت. من ترجیح می‌دادم که او از سن کودکی به زبان فرانسه آشنایی پیدا کند اما چون مدرسه‌ی «ژاندارک» کودکستان نداشت. او را به مدرسه‌ی ایتالیایی‌ها سپردیم. او از کودکی کنجکاو بود و سعی می‌کرد از همه چیز آگاهی یابد. محیط مناسب خانه و مدرسه‌ تازه‌جویی وی را پرورش می‌داد. پرستاری از او را زنی به نام «منور خانم» برعهده داشت. منور یک زن مسلمان اهل ترکیه بود که در تهران می‌زیست و در زمینه‌ی بچه‌داری و پرستاری کودک اطلاعات کافی و تجربیات فراوان داشت.

در سوگ پدر

هنگامی که شوهرم «سهراب» دیبا چشم از جهان پوشید، دخترم هشت سال و نیم داشت. بیماری او را مربوط به کیسه صفرا و یرقان تشخیص داده بودند و پزشکان معتقد بودند که سنگ کیسه صفرا عوارض بیماری را به بار آورده است اما ضمن عمل جراحی دریافتند که بیماری وی سرطان اثنی‌عشر است.

از دست دادن شوهر قلب مرا شکست و تاثیر عمیقی در روحیه‌ی فرح گذاشت. مرگ او حقیقت تلخ و دردناکی بود اما ما نمی‌خواستیم این حقیقت را بپذیریم و آن را با سکوت برگزار کردیم. در این باره با هم هیچ‌گونه صحبتی نکردیم و خواه ناخواه به استقبال آینده رفتیم.

بعد از این واقعه‌ی اندوهناک، هیچ‌کس اسم کوچک شوهرم را بر زبان نمی‌آورد به‌خصوص فرح سعی می‌کرد که این نام را بر زبان نیاورد. از یادآوری خاطرات گذشته احساس نگرانی می‌کرد… خوب به یاد دارم یک روز نوه‌ی خواهرم کتابی را به خواهرم نشان داد که در آن کلمه‌ی «سهراب» نوشته شده بود. او با نگرانی به آن چشم دوخت و گفت: «چرا این اسم را نوشته‌اند؟» مثل این‌که کسی حق نداشت این نام را بر زبان و یا قلم جاری سازد!

فرح سال‌های عمر را یکی بعد از دیگری پشت سر می‌گذاشت… و حتی یک بار با من درباره‌ی پدرش حرفی نمی‌زد. فقط وقتی برای ادامه‌ی تحصیل رهسپار اروپا بود یک روز گفت:

– مامان، یک خواهش می‌خواهم بکنم.

گفتم: بگو عزیزم چی می‌خواهی؟

گفت: اجازه بده یک روز به امامزاده عبدالله بروم…

با خواهش او موافقت کردم و او به اتفاق پرستارش به آن‌جا رفت و دسته‌ گلی بر مزار پدرش نهاد.

 مدرسه‌ی ژاندارک

… دخترم را که با خواندن و نوشتن و مقدمات حساب به‌خوبی در خانه و کودکستان آشنا شده بود به مدرسه‌ی ژاندارک فرستادم. او با ذوق فراوانی که از همان ایام کودکی به تازه‌جویی داشت جزو شاگردان درس‌خوان، مرتب و سربه‌راه مدرسه به شمار می‌رفت. هنگام تحصیل، گاهی تا ساعت دو و نیم بعد از نیمه‌شب بیدار می‌نشست و مطالعه می‌کرد. همیشه معلمان و مربیانش از او اظهار رضایت می‌کردند و فعالیت‌های تحصیلی‌اش را می‌ستودند. در میان شاگردان مدرسه‌ی خود نیز طرفداران زیادی داشت و بچه‌ها با اشتیاق از دوستی با او استقبال می‌کردند.

پیشاهنگی

… وقتی دخترم کلاس دوم متوسطه را می‌گذرانید اظهار تمایل کرد که در فعالیت‌های پیشاهنگی شرکت کند. من قبل از اخذ هرگونه تصمیم با معلمان ایرانی و «سور»های فرانسوی ژاندارک مشورت کردم و چون اطلاع حاصل کردم که پیشاهنگی کار ثمربخش و مفیدی است و در رشد و پرورش شخصیت فرزند تاثیر فراوانی دارد، موافقت کردم که او پیشاهنگ شود… و همان‌طور که پیش‌بینی می‌شد، پیشاهنگی برای او بسیار سودمند بود. فرح از کوچکی دختر خوش‌قلب و مهربانی بود و به اعتقاد من او از راه خوش‌قلبی به خوش‌بختی رسیده است. شعار «هر روز یک کار نیک انجام بده» که پیشاهنگان به خود تلقین می‌کنند فرصت تازه‌ای برای انجام کارهای نیک و ابراز محبت برای او پیش آورد… فعالیت او در کار پیشاهنگی به قدری جالب و افتخارآمیز بود که به دعوت دولت فرانسه برای مدت ۵ هفته به اتفاق چند پیشاهنگ و سرپرست به آن کشور سفر کرد…

عزیمت به فرانسه

دخترم تا پایان سال سوم به دبیرستان ژاندارک می‌رفت و سپس در دبیرستان «رازی» ادامه تحصیل داد و دیپلم خود را از این دبیرستان گرفت. در این هنگام تصمیم گرفت برای ادامه‌ی تحصیل در رشته‌ی معماری به پاریس برود. من در این زمینه با مادام «الو» یک بانوی فرانسوی که همسفر سفیرکبیر فرانسه در ایران و رئیس انجمن فرانسه و ایران در پاریس بود، گفت‌وگو کردم و چون او سرپرستی ایشان را پذیرفت، ترتیب مسافرتش به فرانسه داده شد.

رشته‌ی معماری که وی انتخاب کرده بود، رشته‌ی دشوار و دقیقی بود، اما او با موفقیت تحصیل خود را ادامه می‌داد. ضمن نامه‌هایی که برای من می‌فرستاد، وضع تحصیلی خود را شرح می‌داد و من این نامه‌ها را با اشتیاق می‌خواندم و ضبط می‌کردم.

ازدواج

اقامت فرح در پاریس دو سال طول کشید و در تابستان آن سال برای گذراندن تعطیلات تابستانی به تهران آمد. در این مدت برای کار تحصیلی خود نقشه‌ای از گنبد مسجد شاه سلطان حسین تهیه می‌دید و برای کشیدن آن روزی دو سه ساعت به موزه‌ی ایران باستان می‌رفت. در این هنگام صحبت از این به میان آمد که می‌تواند برای ادامه‌ی تحصیل خود در فرانسه از ارز دولتی استفاده کند برای این موضوع به آقای [اردشیر] زاهدی که اداره‌ی امور دانشجویان خارج را عهده داشتند مراجعه کرد و بدین ترتیب توسط والاحضرت شهناز پهلوی به شاهنشاه معرفی شد.

۲۵۹

دکمه بازگشت به بالا