جنجالها بر سر مرگ یک خواننده زن قدیمی/ «یک لوطی و رقاص بدنام کمتر»
به گزارش خبرگزاری خبر روزانه، شامگاه دوشنبه ۲۶ دیماه ۱۳۳۹ معصومه عزیزی بروجردی با نام هنری مهوش خوانندهی کوچهبازاری ایران در یک تصادف رانندگی درگذشت. این خبر در کمال ناباوریِ امروز ما تهران آن روز را چنان تکان داد که پسلرزههایش تا چندین روز ادامه داشت. در مراسم تشییع او هزاران نفر شرکت کردند به طوری که سردبیر مجلهی امید ایران نوشت: «مردم صادق هدایت و بهار را هم این جور تشییع نکردند.» سرگه بارسقیان در تاریخ ایرانی در مطلبی تحت عنوان «داستان دو مرگ؛ مهوش و پاشایی» که در واکنش به درگذشت مرتضی پاشایی و در پی آن سخنان یوسف اباذری که تشییع پیکر او را با مراسم تشییع مهوش مقایسه کرده بود، در توصیف مراسم درگذشت مهوش نوشت: «وقتی صد هزار نفر در مراسم شب هفت مهوش جمع شدند، در خیابانهای جنوب شرقی شهر تاکسی پیدا نمیشد، هزاران زن و مرد، نوازنده و هنرمند و کلاه مخملی و کلاه نمدی به ابنبابویه رفتند. حتی دیوارهای گلی ابنبابویه در اثر ازدحام جمعیت ترک برداشت. چنانکه خبرنگار تهران مصور دید، ازدحام جمعیت و کثرت وسایط نقلیه به اندازهای بود که آمدن از شهر ری به تهران اقلا سه ساعت طول میکشید، بیش از چهل حجله و صدها دسته گل و شیشه گلاب به خاطر مهوش به ابنبابویه برده شد. سر چهارراهی که او تصادف کرده بود تا شب هفتش هر شب دستهای ناشناسی شمعهای روشن میگذاشتند.»
اما واکنش برخی روشنفکران شبیه مردم کوچه و بازار نبود، آنها که از جمعیت انبوه مردم در مراسم درگذشت خوانندهای که در کابارهها ترانهی «مبتذل» «این دست کجه؟» را میخواند هاج و واج مانده بودند و از خود میپرسیدند مردم را چه شده است؟ یکی از این منتقدان سردبیر وقت مجلهی اطلاعات هفتگی بود که ۴ روز بعد از درگذشت مهوش در شمارهی ۱۰۰۷ خود به تاریخ ۳۰ دی ۱۳۳۹ در مطلبی این رخداد را واقعا بیاهمیت خواند و به نوشتهی خود در پاسخ به خبرنگاری که این خبر را با شوق و ذوق به عنوان خبری مهم برای او آورده بود، گفت: «خوب مرده که مرده، یک لوطی و رقاص بدنام کمتر» او مطلبش را اینگونه آغاز کرده بود:
وقتی که خبر مرگ «مهوش» بر اثر یک تصادف ماشین در راهروهای اداره دهان به دهان میگشت و هر شنونده تازه خبر چند دقیقهای از وقتش را صرف شنیدن خبر و احیانا به کار بردن یک کلمه توام با احساسات میکرد، تازه آن وقت من فهمیدم که یک «شخصی» مرده است… بدتان نیاید اگر این کلمهی «شخصی» را مترادف با کلمهی «شخصیت» به کار میبرم، زیرا یک واقعیت قابل لمس به من تحمیل کرده است که من از «مهوش» به عنوان یک «شخصیت» نام ببرم…
با این حال دو صفحهی کامل مجله را به چگونگی مرگ مهوش و نیز وضعیت زندگی حرفهای او در گفتوگو با دوستان و نزدیکانش اختصاص داد. پس از درج این مطلب در اطلاعات هفتگی، دکتر حسن صدر حاج سیدجوادی استاد فقید ادبیات دانشگاه تهران در مقام پاسخ به آن برآمد و طی نامهای مفصل، سردبیر مجله را بابت عباراتی که در انتقاد به مرگ مهوش به کار برده بود به باد انتقاد گرفت. حاج سیدجوادی نوشت که «مهوش نه لوطی بود، نه فاسد» و برای این سخن خود دلایلی منطقی آورد. متن این نامه را که در شمارهی ۱۰۰۸ مجلهی اطلاعات هفتگی به تاریخ هفتم بهمن ۱۳۳۹ منتشر شد به این شرح بود:
مهوش نه لوطی بود، نه فاسد، او با ذوق بود، با قریحه بود، هنرمند بود
آقای سردبیر!
مجلهی هفتهی گذشتهی شما را مثل همیشه دیدم. فرصت نکردم آن را بخوانم. بعد از چند روز شنیدم به مرده لگد زدهاید. این دفعه مجلهی شما را خواندم به محض باز کردن صفحه اول چشمم به ماجرای مهوش خورد.
همان مهوش که شما او را از قول دیگران لوطی و رقاص، بدنام و فاسدالاخلاق و بالاخره از سگ کمتر و فاحشه خواندهاید و با وجود این عکس و مطلب او صفحهی سوم و صفحه پنجاهونهم مجلهی شما را رونق بخشیده بود. همان مهوشی که شما را ناچار ساخته بود تحت تاثیر واقعیتی قابل لمس از او به عنوان یک «شخصیت» نام ببرید و بالاخره همان مهوشی که به قول شما برای شنیدن صدای لوند او و به خاطر آن چیز کجش هزاران نفر از همشهریهای شما سر و دست میشکستند. اما نمیدانم چرا شما مهوش را محکوم کردهایم. او را فاسدالاخلاق و لوطی و بدنام نامیدهاید و با وجود این چرا بهترین صفحات مجلهی خودتان را به او اختصاص دادهاید؟
چرا کور خود هستیم و بینای مردم؟! اگر خوانندهی شما مطلب مربوط به مهوش را میپسندد و شما به خاطر دل خوانندهی خود مطلب او را گذاشتهاید یقین بدانید که این خواننده خود مهوش را بیشتر و بهتر از مطلب و خبر او میپسندد. پس اگر شما به خود حق میدهید که به خاطر خواننده مطلب مهوش را بگذارید مهوش را از آنجهت که به خاطر شنونده و بیننده و یا مشتری خویش مهوش شده است حق ندارید مورد ملامت قرار بدهید. مهوش نه لوطی بود نه رقاص. او باذوق بود، باقریحه بود، هنرمند بود اما هنرمند شما، هنرمند زمان شما، هنرمند جامعهی شما و بالاخره هنرمند مورد علاقهی مردم شما!
رقص او، آواز او و بالاخره هنر او را مردم میپسندیدند. چه شما بخواهید و چه نخواهید او هنرمند محبوب اکثریت قابل ملاحظهای بود. مگر او هنرش را از کجا آورده بود. رقصش را در کجا یاد گرفته بود و بالاخره آوازش را از که آموخته بود…؟
انصاف بدهید. مگر مهوش لوطیگری و فساد و بدنامی را به جامعهی شما تحمیل کرده بود. در حقیقت لوطیگری و فساد و رقاصی از طرف جامعه به او تحمیل شده بود. چرا انصاف ندارید؟!
وقتی شما کج میپسندید و به کج گوش میکنید و به کج چشم میدوزید او چگونه و با چه جرات میتوانست به شما و به شماها راست نشان دهد؟ ایراد و اعتراض شما به مهوش آن است که متاع کج عرضه میداشت ای داد بیداد. مهوش چه گناهی داشت؟ این ما هستیم که به دنبال کج میرویم و از دست راست روی میگردانیم. اگر شما راست دوست داشته باشید و به دنبال راست بروید هرگز کج رونق نمیگیرد و به شما عرضه نمیشود.
اگر مهوش، مهوش شد استعداد داشت، هنر داشت، ذوق داشت و بالاخره نبوغ داشت. مهوش شدن کار آسانی نبود. اگر مهوش نمیشد حالا شما او را نمیشناختید و نمیتوانستید حتی از مردهی او هم استفاده کنید و دو صفحه از مجلهی خود را با عکس و خبر او پر کنید.
دوست عزیز و ارجمند من!
شما چه چیز را به مهوش ایراد میگیرید و به چه چیز مهوش اعتراض میکنید؟
اگر مهوش خوانندهی آواز کجه نمیشد مثلا به عقیدهی شما چه میشد؟ خوانندهی اپرا؟ بازیگر کمدی فرانسه؟ کجا؟ آخر کجا به من بفرمایید. شما در کدام مدرسهی موسیقی علمی تعلیم دادهاید که مهوش به آن مدرسه نرفته و تحصیل نکرده است؟ شما در کجا ذوق و استعداد و هنر را تربیت کردهاید که مهوش به آنجا نرفته و ذوق و استعداد خود را پرورش نداده است؟ شما کدام آموزشگاه عالی هنرپیشگی تاسیس کردهاید که مهوش به آنجا مراجعه نکرده و هنرپیشهی توانا و شایستهای نشده است و بالاخره شما کدام اوپرا دایر نمودهاید و در آن خواننده به وجود آوردهاید که مهوش از آن روی گردانیده است!
شما تصور میکنید از ذوق و استعداد مهوش امکان نداشت یک هنرمند خوب ساخت؟ شما خیال میکنید اگر مهوش در محیط دیگری پرورش مییافت باز هم خواننده کجه میشد؟ بدون شک خیر؟ اکنون هستند کسانی که ذوق و استعداد و هنر مهوش در نهاد آنها زبانه میکشد از آنها میتوان بزرگترین و بهترین هنرمندان را ساخت اما متاسفانه ناچارند در راهی قدم گذارند که مهوش گذاشت.
بفرمایید من به شما نشان بدهم.
چندی قبل به هنرمند کوچولویی برخوردم که ذوق و استعداد و حتی به جرات میتوانم بگویم نبوغ در نهاد او زبانه میکشید این هنرمند کوچولو را شاید شما و خوانندگان شما بشناسید او «گوگوش آتشین» است. شاید امروزه ده سال بیشتر نداشته باشد. امروز پاک و معصوم است و استعداد آن را دارد که هنرمند ارجمندی شود اما فردا! فردا چه چیزی خواهد آموخت و چه خواهد شد همان چیزهایی را که ما میپسندیم و ما میخواهیم!
دوست عزیزم!
اگر کس دیگری چنین نوشته بود مطمئن باشید که من هرگز به او جواب نمیدادم اما چون شما را میشناسم و میدانم که حقیقت را دوست دارید و از سخن حق نمیرنجید این چند صفحه را سیاه کردم و آن را برای خود شما فرستادم که اگر خواستید چاپ کنید و حتما هم چاپ کنید. بگذارید آنچه را شما خواندید خوانندگان شما هم بخوانند. احساسات صمیمانهی مرا بپذیرید.
۲۵۹